سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

برای سپهر و سوگند...................گلهای همیشه بهار زندگی ام

خونه جدید

سلام گل پسرم امروز سه شنبه ست . سر منم خیلی شلوغه چون دارم وسایلامو جمع میکنم تا راهی خونه جدید بشیم.اما شما اجازه هیچ کاری رو بهم نمیدی بس که اویزون منی. گلم ممکنه حالا حالا ها نتونم بیام و وبلاگت رو اپ کنم .چون جایی که میریم متاسفانه تلفن نداره و دسترسی به اینترنت ممکن نیست.اما قول میدم همه چیزرو با جزییاتش یادم نگه دارم تا به حض دسترسی به اینترنت برات تو وبلاگت بنویسم. از جمعه هفته ی پیش برات بگم که تولد برسامی کوچولو بود به شما که خوش گذشت . به منم همین طور. اما وسطای جشن خسته شدی و لا لا کردی .خاله و مرسده جون و نریمان هم اومده بودن.نشد ازت عکس بگیرم چون خیلی شلوغ بود.اما انشالله تولد خودت کلی ازت عکس میگیرم و و وبلاگت می زارم. ...
5 ارديبهشت 1391

هشت ماهگی

سلام گلکم.گل همیشه بهارم ،امروز هشت ماهه شدی شیطونیاتم بیشتر شده کم کم داری کلمه های معنا دار میگی مثل مامان ،بابا ، ددرو قا قا. دیگه راحت چهار دست و پا میری و پدر بلند گو های دی وی دی رو در اوردی ،ولت میکنم سریع میری سراغ اینه شمعدون من .مجبور شدم بزارمش پشت مبل تا نتونی بری تکونش بدی .آروم آروم داری یاد میگری که بلند شی وایسی .میچسبی از من و چیزای دیگه بلند میشی ولی فعلا تعادل نداری . فدای تو بشم سپهرم.نمیدونی دلم چقدر گرفته .دلم گریه میخواد. بازم مریض شدی ایندفعه مریضیت خیلی بی حالت کرده.سه روزه که همش تو هول ولاییم.چون حالت اصلا تعریفی نداره پری شب منو بابایی تا صبح بالای سرت نشسته بودیم تا خدای نکرده حالت بد نشه . خدا رو شکر امر...
24 فروردين 1391

یلدات مبارک

پسرکم یلدات مبارک جیگرم . ببخشید که نتونستم زودتر بیام تو وبلاگت و ئیلدا رو بهت تبریک بگم .بعدا برات مینویسم که چرا دیر وبلاگتو آپ کردم .خیلی دوستت دارم اولین یلدای پسرم مبارک. اینم چند تا عکس از سپهر خوشگلم       ...
12 فروردين 1391

گل مامان شش ماهه شد

سلام گل مامان اتمام شش ماهگیت و ورودت به ماه هفتم مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.هورااا گلم یکشنبه از دکتر وقت گرفتم برات .تا ببریمت چکاب و کنترل ماهانه .شمایکشنبه  ازساعت 9 صبح تا وقتی که بریم دکتر بیدار بودی و اصلا لالا نکردی.  این نخوابیدنت  خیلی بی سابقه بود.معمولا تو روز سه تا خواب بیست دقیقه ای داری ولی یکشنبه اصلا خوابت نمییومد. آقای دکتر معاینت کرد و وزنت رو اندازه گرفت وزنت شده بود هشت و نیم کیلو .دکتر گفت که میتونم بهت موز و آب هویج بدم .در ضمن لثه هاتم معاینه کرد و گفت داری مروارید دار میشی ولی در اومدنش طول میکشه و هر چقدر دیر تر در بیا...
12 فروردين 1391

عید قربان

سلام آلوچه مامان سپهر جان دیروزعید قربان بود .یکی از قشنگترین عیدهای مسلمونا،عید قربان روزیه که هر کس توانشو داشته باشه باید گوسفند قربانی کنه .حالا بزرگتر که شدی خودت میفهمی که چرا تو این روز گوسفند قربانی میکنن. .امسال  عید قربان با وجود تو گل نازم خیلی قشنگتر بود.  پسر خوشگلم اولین عید قربان زندگیت  مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  باشه . امسال هم مثل هر سال عید قربان ، اول رفتیم خونه آقا جون و عزیز جون ،ناهار خوردیم  وامدیم خونه مادر جون و پدر جون ،برسام کوچولوی جیگر با مامانش اونجا بودن . بعد شم مراسم کباب بازی شروع ...
12 فروردين 1391

مسابقه نینی و محرم

سلام کبوترم سپهر جونم امروز شنبه ست الان تو لا لا کردی منم وقت کردم تا بیام برات بنویسم . گل قشنگم همونطور که میدونی ماه محرم اومده و همه عزادار امام حسینن (ع). دیروز روز حضرت علی اصغر بود .من و بابایی پارسال نذر کرده بودیم که اگه خدا یه نی نی بهمون بده ،امسال ببریمش مراسم شیر خوارگان .(بیاد بانو رباب ). رفتم برات لباس و چفیه گرفتم و با عمه مریم و برسامی رفتیم مسجد برا مراسم تا نذرمون و ادا کنیم .اونجا خیلی شلوغ بود ما هم نتونستیم خیلی بمونیم و زود برگشتیم . گلم قشنگم این اولین محرمی هست که تو پیشمونی .الهی به حق شیر خواره امام حسین همیشه سالم و سلامت باشی و همواره حسینی زندگی کنی. خیلی دوستت دارم و برات بهترینارو آرزو میکنم.   ...
12 فروردين 1391

واکسن سپهرو مهمونی خونه مادر جون

سلام پسرم صبح قشنگ پاییزیت بخیر.پنجشنبه وقت واکسن پایان چهار ماهگی تو بود .قرار بود با بابایی بریم واکسنتو بزنیم اما بابایی نتونست بیاد برای همین من و زهره خاله تو رو بردیم برا واکسن زدن.صبح خاله اومد دنبالمون و باهم رفتیم درمانگاه.تو بغلم خوابیده بودی .خانم واکسیناتور بهم گفت بیدارش کن .من هر کاری کردم بیدار نشدی .قطره فلج اطفال رو خوردی و بیدار شدی بعد نوبت واکسن بود .واکسن و که زدن دادت رفت هوا خیلی گریه کردی منم فوری بغلت کردم و آروم شدی .دوباره خوبت برد.از اونجا رفتیم خونه عزیز جون اینا.وقتی درد پات شروع میشد حسابی گریه میکردی .زود بغلم میگرفتمت ودور خونه میگردوندمت خسته که میشدم زهره خاله با عزیز این کارو میکردن تا آروم میشدی .قطره است...
12 فروردين 1391

نگرانی من

  سپهر جان سلام.مامان و بابا خیلی نگرانتن.آخه چرا شیر نمیخوری؟فدات بشم پسرم زبون نداری که بگی چرا دلت نمیخواد شیر بخوری .دیروز از دکتر برات وقت گرفتم.امروزباید یک ربع به هشت تو مطب باشیم. گلم اگه چیزی نخوری ضعیف و لاغر میشی.اونوقت من چی کار کنم.؟از دیروز تا حالا همش چهارتا 150 سی سی خوردی.قربونت برم من خیلی نگرانتم.تو رو خدا شیر بخور.اینقدر دل منو خون نکن.ببین همه رو نگران کردی؟خیلی دوستت دارم ...
12 فروردين 1391