از هر دری سخنی
از آخرین پستی که برات گذاشتم خیلی وقته میگذره ببخش مامانو که وقت نمیکنه بیاد برات مطلب بذاره .اخه نزدیک عیده ووقت خونه تکونی.
تو این چند وقت اتفاقایی افتاده که ننوشتم برات .اولیش اینه که خاله بابایی به رحمت خدا رفتن.مادر جون خیلی ناراحته و غصه دار .آخه خاله بابایی جوون بود.خدا بیامرزتش و صبر بده به بچه هاش و مادر جون.
.تو این چند روز هوا خیلی سرده.توهم یه کوچولو سرما خوردگی داری.خوشبختانه تو خونه دارو داریم و بهت دارو میدم.تا خوب بشی..خدا کنه زودتر زمستون تموم بشه و این سرما خوردگیها کمتر بشه.
برسامی هم مریض شده طفلک.همچین اشک میرزه و ناله میکنه که ادم دلش کباب میشه براش.ای عمه مریم که برسامی روتو سرما بردی ددر.حالا دوستم مییض شده.(از طرف سپهر)
عزیز دلم بلاخره تونستی چهار دست و پا بری این ور و اون ور اما عقب عقبی هوراااااااااا
پسرم اینجا تازه از خواب بیدار شدی منم تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم یهو صداتو شنیدم دیدم رفتیبین بخاری و بوفه و داری بوفرو لیس میزنی.منم زودی ازت عکس گرفتم.آخه نمیدونم بوفه خیلی خوشمزست؟
خدا رو شکر بابایی با نمره های خوب قبول شد و برا ترم آخر ثبت نام کرد.اگه درس بابایی تموم بشه منم یه نفس راحت میکشم.
فردا قراره فرشامون ببریم خونه عزیز اینا بشوریم.بعد این که فرشارو انداختیم میخوام دکوراسیون خونه رو تغییر بدم .هر چند که بابایی زیاد راضی نیست و همش میگه خیلی اینجا نمیمونیم برا چی میخوای تغییر دکوراسیون بدی. اما من میگم میخوام یه تنوع ایجاد کنم .
خریدای عیدمونم انجام دادیم البته فقط من و شما بابایی فعلا هیچی برا خودش نخریده.بس که مهربونه و فکر من و شماست گلم .
برا شما یه دونه جریقه خوشکل خریدیم با شلوار سرهم و بلوز.ایشالله عید میپوشی و یه عکس خوشگل ازت میگیرم و میزارم تو وبلاگت.
.بابایی خیلی دلش میخواد بریم مسافرت.ولی فکر نکنم بتونیم بریم آخه نو عید عمه ی باباییه باید بریم تهران.بعدشم خاله بابایی تازه فوت شدن.
پسر گلم اینجا میخوام از عمه مریمت یه تشکر ویژه کنم به خاطر همه خوبیا و مهربونیاش.همینطور از آبجی خودم هم خیلی ممنونم به خاطر همه خوبیاش.امیدوارم یه روز بتونم محبتاشونو جبران کنم.
اینجا خونه مادر جونه مامان برسامی سر کاره.برسامی داره بهونه گیری میکنه سپهرهم تا من برسامو بغل میکنم گریه میکنه که منم باید بغلت بگیری.
صبح زوده بابایی رفته شرکت .منم از شما یه عکس ناز گرفتم