اولین سفر
اولين سفر
ميوه باغ زندگی من و بابايی
بيست و پنج روزه بودی كه رفتيم تهران خونه دايی جون. بين راه ،شاپركم مثل فرشته ها خوابيده بودی وقتی رسيديم خونه دايی جون تو از خواب بيدار شدی و شروع كردی به گريه كردن و منو كلافه كردی و همه ميخواستن كه تو رو آروم كنن .بعد از چند لحظه خودت آروم شدی و بغل من خوابت برد .چند روز اونجا مونديم و اين مسافرت با وجود تو بهترين و دلچسب ترين مسافرتی بود كه تا حالا داشتم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی