تولد
سپهر گلم سلام
چند وقتی میشه که به وبلاگت سر نزدم و چیزی ننوشتم .آخه نتمون قطع بود .
عوضش امروز اومدم تا کلی برات بنویسم.
اول اینکه بیست و چهارم اردیبهشت سومین سالگرد ازدواج من و بابایی بود و اینکه من و تو شش ماهگی رو تموم کردیم .
بیست و پنجم اردیبهشت هم تولد سی سالگی بابایی بود وبازم اینکه من و تو رفتیم داخل هفت ماهگی.هوراا
امروزم اول خرداد و پس فردا روز زن و روز مادر .فردای اون روز هم تولد مامانت .پسر قشنگم میبینی این روزا چه قدر قشنگن و همه اتفاقای خوب باهم میافتن .
فرشته کوچولوی من ،همه آدما یه روزی بدنیا میان .اون روز روز تولودشون میشه که هر سال تو اون روز جشن میگیرن و شادن آخه اون روز یه روز منحصر بفرد براشون میشه .و یکسال به سنشون اضافه میشه .
اما یکی از این روزای تولد، بیشتر بهشون خوش میگذره و تو یادشون میمونه .
امسال هم روز تولد من یکی از بیاد موندنی ترین روز تولدامه. چون اینبار تو تودلمی ،تو هم که هدیه خدایی برا من و بابایی تو روز تولدم باهامی . من این تولدمو خییلی دوست دارم .
عزیز دلم سیسمونیتم تقریبا آمادست .دست عزیز جون و آقا جون درد نکنه که زحمت کشیدن برا پسر گلم وسایل خریدن . حالا اگه بتونم از وسایلا عکس میگیرم و تو وبلاگت میذارم.
راستی فردا بیست و شش هفته تموم میشه و میریم تو بیست و هفت هفته . پسرم خیلی شیطون شدییا .همش ورجه وورجه میکنی . هی من باید جابه جا بشم . نمیتونم یه جا بشینم وهمش باید تغییر موقعیت بدم .الانم که سر تو فشار میدی تو معدم .نمیدونم دنبال چی میگردی. فدای تکون خوردنات ،عزیزم. میدونم جات تنگه ولی باید تحمل کنی تا وقتی که موقعش برسه و بیای پیشم .
خیلی خیلی دوست دارم مواظب خودت باش .هزار تا بوس از طرف خودمو بابایی .