من اومدم با خبرای خوب
سلام شکوفه بهاری من گل قشنگم روزایی که پشت سر گذاشتیم خیلی روزای خوبی بود که فکر نکنم هیچ وقت از یادم بره.واسه اینکه من یه مادرم. جمعه، بیست و سوم تیر ماه ،خونه عمه مریم بودیم که تو یه دفعه شروع کردی به راه رفتن دو سه قدم بیشتر نتونستی راه بری و خیلی زود نشستی اما اون لحظه یکی از بهترین لحظه های زندگیم شد.نمیدونی وقتی با چه ذوقی شروع به راه رفتن کردی چه جوری وجودمو غرق لذت کردی .اخی چه حس قشنگیه این حس مادری. حالا راه رفتنت بیشتر شده و میتونی بیشتر از سه قدم بری آخ که اونوقت دلم برات پر میکشه. دیگه کم کم داری بزرگ میشی ،داری مرد میشی .کم کم دایره کلماتت وسیع تر میشه .رگهام پر از زندگی میش...