سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

برای سپهر و سوگند...................گلهای همیشه بهار زندگی ام

<no title>

در سرزمین خاطره ها انان که خوبندهمیشه سبزند وآنان که محبت ودوستی در قلبشان جاری است همیشه به یاد می مانند ******* کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی اینگونه بی معنا نبود   ******* زلال که باشی سنگهای کف رودخانه ات را برمیدارند ونشانه می روند درست روی خودت !!!!! این قانون طبیعته اما..... زلال باش ...
17 آبان 1390

بارون

پسر عزيزم سلام امروزم مثل چند روز قبل داره بارون ميباره .امروز تو از پشت پنجره خونه آقا جون اينا کلی بارونو تماشا کردی .معلومه که از بارون خيلی خوشت مياد فدات بشم که به همه چی دقيق نگاه ميکنی . تو کتابت يه شعر درباره بارون هست که برات تو وبلاگت ميزارم.فکر کنم تو هم بزرگ شدی مثل نی نی تو شعر بشی،قربونت برم     وقتی هوا ابريه می خواد بارون بباره نی نی کوچولو دوباره چترشو بر می داره     بدو ميره تو کوچه يا تو حياط خونه چشم می دوزه به ابرا منتظر بارونه     دلش می خواد که بارون  بريزه روی تنش خوشش مياد از اينکه خيس بشه پيراهنش     دوست داره چتر و فقط  ...
14 آبان 1390

یادگاری

يادگاری اين دو بيت به عنوان يادگاری كه عزيز جون به زبان آذری برات ميخونه و تو خوشت مياد رو مينويسم تا تو وبلاگت بمونه : آغ  اللر آغ بيلكلر                                         سبلاندا قار كولكلر بالامن داييسی گلنده                                    &nb...
11 مهر 1390

ختنه کردن گل پسرم

ختنه كردن گل پسرم سپهر گلم  هفتم مهر ماه 1390 كه تو چهل و پنج روزه بودی من و بابايی به همراه خاله شهره و نيايش عزيز به كلينيك سينا رفتيم تا تو رو ختنه كنيم .قربون پسر خوشگلم بشم كه مثل مردا قوی بود و اصلا گريه نكرد و فقط شير خورد و گذاشت تا آقای تقيبيگلو كارش و انجام بده .خاله جون برا مسلمون شدنت شكلات خريد و بين پرسنل پخش كرد . راستی  حين ختنه پسرم شاشيد رو سر و صورت آقای تقيبيگلو و باعث خنده همه شد . ههههههههههههه ...
10 مهر 1390

اولین سفر

اولين سفر ميوه باغ زندگی من و بابايی بيست و پنج روزه بودی كه  رفتيم تهران خونه دايی جون. بين راه ،شاپركم مثل فرشته ها خوابيده بودی وقتی رسيديم خونه دايی جون تو از خواب بيدار شدی و شروع كردی به گريه كردن و منو كلافه كردی و همه ميخواستن كه تو رو آروم كنن .بعد از چند لحظه خودت آروم شدی و بغل من خوابت برد .چند روز اونجا مونديم و اين مسافرت با وجود تو بهترين و دلچسب ترين مسافرتی بود كه تا حالا داشتم. ...
10 مهر 1390

اولین فرصت

پسر كوچولوی من سلام اين اولين فرصتي كه بعد از تولد تو گل قشنگم به دست آوردم تا تو وبلاگت يادداشت بنويسم . امروز تو چهل و هفت روز كه به دنيا اومدی .و دنيای من و بابايی رو قشنگ كردی . از وقتی كه تو به دنيا اومدی همه ساعات روزم با تو پر ميشه ،حتی متوجه نميشم كی روز شد و كی شب . تو انقدر دوست داشتنی هستي كه دلم ميخواد محكم به آغوش بكشمت. حالا ميخوام از روز به دنيا اومدنت برات بنويسم تا وقتی بزرگ شدی اين يادداشت و بخونی و بدونی كه اون روز چه جوری به من و تو بابايی گذشت : طبق قراری كه با خانم دكتر مردی گذاشته بوديم ،من بايد روز بيست و چهارم مرداد ميرفتم بيمارستان و بستری ميشدم ،شب قبلش يه غذای مختصری خوردم با مايعات فراوان تا فردا به مشكلی...
10 مهر 1390

پایان انتظار

پسر کوچولوی من امروز که دارم برات تو وبلاگت یادداشت میزارم رفتم داخل هفته 39. چهار شنبه که برای چکاب رفته بودم پیش خانم دکتر،بهترین زمان برای سزارین و بیست و چهارم مرداد تعیین کرد یعنی یه روز دیگه . خانم دکتر به من و بابایی گفت که وزنتم حدود سه کیلو هستش . بیست و چهارم مرداد دو روز دیگس یعنی دو شنبه پسر گلم ،جو جوی مامانی تو دو روز دیگه خونه آبکی و تنگ و تاریکو ترک میکنی و. چشمای قشنگت رو به این دنیا باز میشه . از خدای مهربون که تو رو به من و بابایی هدیه داد  میخوام که همیشه مراقبت باشه .پسرکم دوست دارم که وقتی بزرگ شدی  همیشه خوب و مهربون باشی ،میخوام جوری تربیتت کنم که خدای مهربونم از تو راضی باشه . انگ...
23 مرداد 1390

هفته 37

پسرک شیطون بلای من الان که دارم برات تو وبلاگت یادداشت بنویسم ساعت یازده و نیمه شب.من وتو الان تو هفته 37 هستیم .دو هفته دیگه تو پیش من و بابایی هستی . من و بابایی داریم واسه ورودت لحظه شماری میکنیم .امشب ساکتوآماده میکنم ،تا همه چی برای ورودت مهیا بشه .فرشته کوچولوی من:  . خیلی وقته که نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم آخه دو هفته ا ی میشه که خونه خودمون نیستم .صبح ها میرم خونه عزیز جون اینا و عصرا بابایی میاد دنبالم و بر میگردیم خونه .آخه باید استراحتموبیشتر کنم .چند روز پیش حالم اصلا خوب نبود مجبور شدم به طور اورژانسی برم پیش دکتر ،فکر کنم کیسه ابم مشکل داشت که خدا رو شکر برطرف شد .اما درد ای کاذب زایمان گاهی امونمو میبر...
8 مرداد 1390

نامه ی یک مادر به دنیا

نامه ی یک مادربه دنیا ای دنیا آرزو میکنم دست جوان او را بگیری و چیزهایی را به او یاد بدهی که باید یاد بگیرد. به او یاد بده اما با ملایمت، که در مقابل هر بدی خوبیی قرار دارد و درکنارهر دشمن دوستی هست. شگفتیهای موجود در کتابها را به او یاد بده.  به اوفرصت بده تا در مورد راز ابدی پرندگان آسمان و زنبور های عسل که درزیر نور خورشید کار میکنندو گلهای باغهای سرسبز اندیشه کند. به او یاد بده که شکست خوردن شرافتمندانه تر از تقلب کردن است.به او یاد بده که  به عقاید خود ایمان داشته باشد. ای دنیا همه چیز را با ملایمت به او یاد بده اما او را نوازش نکن زیرا مرغوبیت  پولاد در برابرآتش معلوم میشود. ای دنیا این سفارش مهمی است اما ببین چه کار ...
3 تير 1390

هشت ماهگی

سپهرم سلام امروز که دارم تو وبلاگت یادداشت میزارم 26 خرداده ،روز ولادت حضرت علی (ع).و روز پدر قربونت برم که تو یه روزی مرد میشی و بعدشم پدر میشی . بابایی خونه مونده ،آخه امروز، تعطیله .کمرش بد جور درد میکنه براش دعا کن که کمرش زودی خوب بشه . پسر قشنگم دو سه روزی میشه که رفتیم تو ماه هشت . خیلی سنگین شدم بزور خودمو جابه جا میکنم ،یه کمی که راه میرم له له میزنم ،عظلات پهلوم میگیره و دیگه نمیتونم راه برم . دیروز زهره خاله جون میگفت که مثل اردک راه میرم . دیروز وقت دکتر داشتم ،دکتر صدای قلب قشنگت و پیدا کرد و گفت رشدش خوبه .یه سونو هم نوشت که از سلامتت مطمئن بشیم منو بابایی هم سریع رفتیم مرکز سونو گرافی تا که تو رو ببینیم . از تو...
26 خرداد 1390